-
پدرم یادت بخیر
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1392 00:56
این روز ها خیلی یادت می کنمو خیلی جاتو خالی می بینم.حیف چقدر زود دیر شد و فرصت با تو بودن به سر آمد. کاش قبلنها خجالت نمی کشیدم و محکم تو بغلم می گرفتمتو سر تا سر صورتت رو می بوسیدمت. کاش اینقدر فرصتهارو برای ابراز دوستیم به هدر نمی دادمو این مهلت کمو با نا ملایمتها سپری نمی کردم. به بهای نا چیز از ناراحتت نمی کردم....
-
در آسمان قلبمی
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1392 00:34
دور دست آسمان، لای ابرها ،ستاره ها ،پشت خورشید و ماه تو دورترین کرانه آسمون رو می نگرم وقتی می خوام باهات حرف بزنمو کمی درد دل کنم به امید اینکه ببینمت و مطمئن بشم که می بینیم. که صدات و خیلی واضح و نزدیک لب گوشم نه نزدیکتر، تو وجودم ، تو دلم می شنوم . یه دفعه به خودم می آم که باید کجا رو بنگرم وقتی بخوام ببینمت،...
-
بادبادک
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 23:57
همچون بادبادکی هستم که به خاطر کشش های و جاذبه های دنیا به زمین بسته شده، و تیرکهای میان بادبادک، همان اعتقاداتم هستند که ضامن درهم نپیچیده شدنم و فرو نریختم است. و دنباله ام سمت و پیشه و منزلت اجتماعی من هست که تعادلاتم را حفظ می کنه. و من منتظرم تا خدای آسمانها، نسیم رحمتش را بر من بنوازد و نوازشم کند، تا رقصان در...
-
بحران هویت
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 15:14
هرآدمی شخصیت یامرام یا پیشه ای را احراز می کند که یا ارادی است ویا غیر ارادی وقهری،مثل جنسیت وملیت وحرفه ومذهب...که بعضی از این قالبهامورد علاقه وپسند و افتخار،و بعضی هم چندان مورد پسند ورضایت شخص نیست. طرف صحبت من افرادی هستند که در یک طیف مشخص قرار گرفته، ولیکن اندیشه ها وافکارمتناقض از خود نشان می دهند، و با شعارها...
-
دنیای زیبا
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 17:22
وقتی خوب نگاه می کنم دنیا رو متفاوت از گذشته می بینم. چقدر دور و اطرافمون آدمهای با صفا و مهربون و منحصر به فرد و با ارزش وجود دارند که دنیای مارو زیبا و زیباتر می کنند. و اینقدر دست یافتنی اند که یادمون می ره اونها رو ببینیم و خوبی و پشتیبانیشون برامون عادی می شه، و مشکلات کوچک و روزمرگی ما رو از وجود این عزیزان غافل...
-
یا فاطمه(س)
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 15:14
همیشه یه سوالی تو ذهنم بود که مگه خانم فاطمه زهرا چه کرد که سیده زنان عالم و بهش نسبت می دن مگه کجای تاریخ و عوض کرد یا چه تاثیری بر جریده عالم گذاشت و زنانی که نقش مهم در تاریخ سازی و علم داشتن کم نیست و ارجحیت ایشان نسبت به سایرین چه بود. ولی حالا که مداقه بیشتری کردم فکر میکنم ذهنم را در مسیر اشتباهی هدایت می کردم...
-
نامه ای برای خدا
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 14:48
همیشه تو همه مسائل و مشکلات خودمو تنها می دیدم و دور و وری هام که دوستم داشتن و می خواستن کمکم کنند ، چندان کاری از دستشون بر نمیامد. اما حالا دوست دارم پا و شریک همه رابطه های مشترکم با دیگران، خدا باشه.وقتی می بینم خدائی را می شناسم که چه حواست بهش باشه چه در اوج غفلت باشی ،با کمال محبت همه نیاز های فیزیکی و...
-
القائات
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 00:14
زندگیم روند sin داره همش بعد از کش و قوسهای فراوون می رسم سر جای اولم ولی زمانو باختم و اندوخته هامو دانشم بیشتر نمی شه.ناراحت نیستم که قبول کنم اشتباه می کردم و عذر خواهی کنم ولی می ترسم نکنه قرار تا آخر فرصت هام اشتباه کنم و نفهمیده و دست خالی برم.اکثر مردم ذهنشون رو به چالش نمی ندازن و به آنچه در خوردشون رفته...
-
حقایق واقعی
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 11:06
هر چه فکر می کنم نمی تونم بفهمم کدام اندیشه و اعتقاد که دارم حقیقته و کدامشون خرافه و ساخت و پرداخته ذهن بشریته. نمی دونم چرا اینقدر درک حقایق و با مشقت همراه ساختی و اعتقادات حقیقی رو با واقعیات به گونه ای عجین نکردی و این همه آدم حقجو رو در طول تاریخ سر در گم کردی واین موجب شده تا هر مکتب و اندیشه ای پر شده از خرافه...
-
از سردی زمستان تا گرمی تابستان
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 16:31
تنها چیزی که دنیا رو جذاب می کنه تغییراتی است که تو ظاهر وباطن دنیا و آدماشه.از تغییر رنگها در فصول بگیر تا تغیرات زبان و زمان و کشور و فرهنگ و.....به نظرم به استناد همین قاعده اگه از وضع موجود خسته و دلگیریم باید دست به تغیر ساختاری و بنیادی در روند زندگی و فکری و شغلی و زیستی و.... بزنیم. تغیرات اساس زندگی موفقه ،...
-
گفته بودم عاشقم، خواب حرفمو پس می گیرم
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 16:23
بعضی موقع فکر می کنی اگه نباشی فلان کار زمین میمونه و خللی توش به وجود می آد در حالی که این حقیقت تلخ وجودتو پر می کنه که حالا که نیستی خمی به ابروی دنیا و آدماش نیومده و انگار هیچ وقت نبودی. فکر می کنم خودمونو خیلی مهم فرض می کنیم و دایم در غرور دست و پا می زنیم در حالی که تمام تعلقات پوشالی هستند.
-
دنیائی که نمی خواستم
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 16:16
به نظر می رسه حرفهای خیلی زیبا که به ما گفتند و حالابخشی از اندیشه و اعتقاداتمون شده، شعارهای زیبای بی پایه و اساسه که اون کسی که در راس هرم اندیشه بود برای هدف خاصی یا متعالی ویا سودجویانه به ما رسیده است. و شاید خودش هم اعتقادی به اونها نداشته نمی دونم شاید دنیا یه دروغ بزرگه و همه مقدسات هم نوعی فریب...
-
زندگی اجباریست
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 04:24
چرا برای اینکه تجربه ای به دست بیاریم باید اینقدر هزینه بدیم.چرا روزگار اول حسابی می زنه و امتحان سختی می گیره بعد یه چیز یادمون می ده؟ چرا آدمهای با تجربه تر تو مسیر زندگی یاد می گیرن نمی شه خیلی خوب و اخلاقی بود. چرا گذران زندگی آدمها رو بی رحم وخشن می کنه و هر روز از قدرت احساسات ما آدمها کاسته و بر روحیه منطق...
-
کمی دورتر
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 03:45
به نظرم وبلاگ نویسی دردی ازم دوا نمی کنه. هم حریم آدمها به اشتراک گذاشته می شه هم مسایل دست و پاگیر ویرایش ،خلاصه نویسی،سایر ملاحظات نمی زاره آنطور که قلم تواناست ،نقش آفرینی کنه و احساساتمونو به نمایش بگذاریم. خیلی موقع ها دوست ندارم به نوشته هام دقت کنم که جمله بندی و دیکته و ...درست یا نه و فقط می خوام بنویسم ولی...
-
تبارک ا...احسن الخالقین
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 01:35
وقتی می بینم بعضی ها تو این دنیای وانفسا و پر مشغله چطور اخلاقی موندن و نگذاشتن خوبی ومحبت وعشق به همنوع به فراموشی بره و با آنکه مثل ما درگیر روزمرگی هستند ولی خودشونو به روزگار ارزون نفروختند،از بابت بزرگی چنین آدمهای بزرگی در کنارم هم احساس عظمت می کنم. جدا با وجود آنهاست که میشه به انسانیت بالید و امید اشرفیت بر...
-
چرا ئی گریستن
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 01:16
دسته و سینه زنی و زنجیر و گریه و ماتم وغم وغصه اشک و آه سیاهی حتی نذورات همه و همه یه جورایی حالمو بهم می زنه! چقدر به مصائب و ناراحتی ها غم و غصه ها و نقاط تاریک زندگی خودمون و گذشتگانمون، تمر کز کنیم کاش جوانان از درد بی تفریحی و نداشتن لحظات خوشی عشق و حالهای شبانه به هیئات پناه نمی بردن. کاش خانواده ها با جای...
-
عشق نامه دیگر
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 00:54
بعضی موقع ها احساس می کنم هیچ تقدسی برام نمونده،یه جورائی آدم بد قصه زندگیم می شم. یه وقتهایی هم ته دلم وجود یه مقدسات قوئی رو احساس می کنم. نه می تونم بگم جزءبندههای سفت و سخت و پر و بال قرص تو و مقدراتتم، نه می تونم مثل خیلی ها دست از تو بکشم و دنیا رو منطقی محض و سر شار ازعلم و تهی از معنا ببینم. با اینکه تقریبا به...
-
تنهائی
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 23:52
کاش ما مردا هم یا جرات زنانه داشتیم و گریه می کردیم و یا هنر زنانه داشتیم و آنقدر حرف می زدیم تا خالی و سبک شویم، بجای اینکه هی حالمون بد باشه و ندونیم چرا و برای خوب شدنش هم ندونیم چه بکنیم، تو سن جوونی هم پیر بشیم و زیر 50سال هم سکته کنیم. کاش می شد ما مردا هم مثل بچه ها یا افرا محجورکه موجبات شادی و فراغت و بسط...
-
مجادله با خدا
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 18:06
وقتی فکر می کنم آنچه را که ذره ذره جمع کردم را باید یا دفعتا یا تدریجا از دست بدم دنیا و فعالیت و کار و سر کاری می بینم. خدایا تو مشغول امتحان کردن منی و من مشغول ارزیابی تو و فلسفه های وجودی خودم. که می ترسم در این همآورد نه تو پیروز شوی نه من! الهی این چه امتحانی ایست که معلوم نیست احدی از آن با افتخار، موفق بیرون...
-
برای اینکه به گدائی نیفتیم یکعمر مثل گداها زندگی می کنیم!
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 17:49
دلم از خودم از دنیائی که توشم ،از کائنات از همه و همه حتی خدا گرفته! یه گیجی خاصی سرمو گنگ کرده و آسمون بالای سرم و سیاه تیره وتاریک می بینم. در دنیایی بی کسی و غربت و تنهائی اسیرم و بغض های نهانیم قلبم را در مقرش تحت فشار گذاشته. عمری به دنبال چیزهایی می گردم که در کنارم هستن و هیچگاه به آنها دست نمی یابم و از اون...
-
سکوت
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1391 15:43
چه خوب بود از سر احساسات حرفایی نمی زدیم که بعد هی دعا کنیم که خدا کنه فلانی حرفمونو نشنیده باشه، یا پشیمون بشیم که ای کاش اون حرفهارو نمی زدیم.خیلی مواقع چند کلمه حرفی که در دهانم اسیر بود و زدم و عمری خودمو اسیر اون حرفها کردم. تا حالا پیش اومده که خیلی از یه حادثه یا اتفاقی ناراحت باشه و بخواهی مقصرشو تکه تکه کنی...
-
چقد دورم از تو که بهم نزدیکی
یکشنبه 30 مهرماه سال 1391 23:23
دوست عجیبی هستی و رفتارهای غریبی داری!!! من ازت غافلمو هراز گاهی سری به خونه دلم می زنمو برای خونه تکونی عیدی ،بهاری ... شاید موفق به دیدنت بشم ولی تو اوج دوریم همیشه کنارم در نزدیکترین فاصله حتی در نفسها ،خنده هام،گریه هام و غصه هام بودی ،نه کنارم نبودی بکله خود نفسم بودی. یه چیزای و خودت بهم دادی بعدش با قیمت گزاف...
-
مجهولات تقدسی
جمعه 28 مهرماه سال 1391 23:55
خدایا! چطور با این همه سوالاتی که تو ذهنمه، با مقدساتی که از کودکی در گوشم خوندن کنار بیام و حتما هم باید بعد از تامل و تفکر زیاد، به اون نتیجه ای که گفته شده برسیم چون انگ ارتداد و مجازات وحشیانه و دور از تمدن نوین، مستوجب ما خواهد بود. خدایا! چطور من مثل اطرافیانم خودمو به همین دلایل درون دینی راضی کنم و دم نزنم. در...
-
کلاس درس
جمعه 28 مهرماه سال 1391 23:14
بچه که بودم همش دوست داشتم زنگ به صدا در بیاد و بدوم به سمت خونه و بازی گوشی کنم. اما تو دانشگاه که بودم جو دانشگاه و خیلی دوست داشتم ولی از سر کلاس نشستن عاجز بودمو یه جورایی درس و دانشگاه رو شوخی گرفته بودم. ولی حالا بعد از حدود 15سال بعد از کش و قوس زندگی و تجربه های بالا و پایین اون ،فضای دانشگاه برام طور دیگری...
-
امروز فردایست که دیروز نگرانش بودیم!
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 01:33
خدارو شکر می کنم ،چون وقتی به گذشته نظری می اندازم می بینم، اونی شدم که همش تصور می کردم و دوست داشتم باشم،ولی از خودم گلگی می کنم که چرا اینقدر محدود و سطحی نگر و احساسی از دنیا طلب کردم. در حالی که روزگار حداقل برای تصوراتم از من هزینه نمی گرفت ولی من خسیسانه آرزو کردم. از شما می خوام قدر خودتونو بدنین و بدونین قطعا...
-
یار شبانه
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 02:31
شب را دوستر دارم چون برای تنهای هام لازم نیست دنبال دلیل باشم،و کسی با ما نیست که از با تو بودن و رابطه قشنگ و صمیمی من و تو، شکوه وحسودی کنه. شب رو دوستر دارم چون تو نزدیکتری و به خاطر سیاهی شب لازم نیست از من حجاب بگیری و من نیز هرازگاهی شیطنت می کنم و تو را که خیلی نزدیکم شدی تا در گوشم نجوا کنی،زیر چشمی خواهم دید....
-
برای آنچه که هستم دوستم بدار
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 01:44
بعضی ها تو زندگیشون با اینکه ظاهرا موفقند، ولی خودشون احساس تهی بودن و بی خود بودن می کنن و به نظرشون اصلا برای خودشون زندگی نمی کنن. و همه زندگیشون یا در خدمت دیگرانند و یا مال دیگران، و به نوعی مجبور به انجام کاری هستند که از انجام اون لذت نمی برند. و بر عکس بعضی ها اصلا کسی نمی دونه که چقدر در آرامشند و خوشحال و...
-
می خواهم خودم تجربه کنم
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 01:20
خیلی ها رو کرسی آدم عاقله نشسته و هی ادای متفکرا رو در می آورن و با نگاه عاقل اندر سفی حق هیچگونه اشتباه رو به ما نمی دن و فقط بلدن نصیحت کنن. دوست دارم تو اون لحظه بهشون نهیب زده ،بگم کمی شنونه خوب باش بجای معلم بودن و بزار من هم تجربه بکنم اون درکاتی رو که تو می گی، شاید برای ما وکاممون خوش بیافته.یا شاید من بعد از...
-
دنیای عاری از جنگ
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 08:46
چرا تو اغلب مکاتب و جوامع بشری اینقدر برای جنگهاشون افتخار می شمرن و پاسداشتهای فراوان براش می گیرن. اصلا چرا اینقدر جنگ و دعوا بین ممالک و داخل ممالک زیاده و با آنکه خالق آدمی جانها را با نهایت ذوق آفرید ،ولی مردم بسیاری با نام و حکم اون جانها را می ستانند.با اینکه خدا کانون انسان را در دلش قرار داد، که مقر و مرکز...
-
من کانون دنیای خویشم
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 23:35
بعضی ها رو تو اوج تصور می کردم و تحسین منو بر می انگیختن، ولی گذر زمان ورقها رو برگردوند و من اونو ،طور دیگر دیدم. و حتی اصلا دیگه نمی خواستم تصوری ازش داشته باشم.به نظرم میاد شاید اونهم منو اونوقت تو اوج می دید.چقدر ما در مورد هم اشتباه فکر می کنیم. بعضی وقتها هم بر عکس فکر می کنیم که،فلانی در مورد ما یا فلان کار ما...