لحظه ها میاد و میره .فاصله ها زیاد و زیادتر می شه . هر روز که می خوابم می ترسم فردا رو نبینم و هر شب که می خوام بخوابم دلم برای کسایی که از دستشون دادم می گیره و وحشت از دست دادن دوست و یار و نزدیکی دیگه شب و برام تلخ می کنه.
ذهن آشفته و قلبی آکنده از غم و غصه بدون دلیل منطقی برای این خرابی روان و اندیشه، مسئله اییه که برام لاینحل مونده. حالا دیگه به ندرت خندم می گیره و خنده دیگران هم حالمو بد می کنه.فریب و ریا و حقه ودروغ سراسر حرفایی که طی روز به هم می زنیم. چیزایی که خودمون و مخاطبمون می دونیم فقط حرفه.
واژه دوستت دارم و عشقمی و فدات شم شده نقل مفت محاقل که سر دیگران می ریزیم و دوامش هم تا وقتی که جلوی چشم همیم.
مشکلات دورمون کرده و ناصداقتی جدامون و روزمرگی فراموشمون
شب یلدا نزدیکه فک نکنم دیگه این شبها صفای گذشته رو داشته باشه چه بسا محرم و تعطیلات تابستان و عید گذشته مون دور از صمیمیت قدیمها سپری شد.
گمونم از حرفام بر میاد عقلمو از دست دادم و الان روانیمو شاید آینده دیونه ومجنون. شما ببخشید.
حرفا که زیاد می شه بهتره نگی مثل دردی که از حد می گذره و آدمو به کما می بره.
دنیام داره خالی از آدمهائی می شه که دوستشون دارم حالا یا با مرگ و میر یا با بی مرامی و دوری دلامون.
والسلام