چقد دورم از تو که بهم نزدیکی

دوست عجیبی هستی و رفتارهای غریبی داری!!!

من ازت غافلمو هراز گاهی سری به خونه دلم می زنمو برای خونه تکونی عیدی ،بهاری ... شاید موفق به دیدنت بشم ولی تو اوج دوریم همیشه کنارم در نزدیکترین فاصله حتی در نفسها ،خنده هام،گریه هام و غصه هام بودی ،نه کنارم نبودی بکله خود نفسم بودی.

یه چیزای و خودت بهم دادی بعدش با قیمت گزاف ازم خریدی!!!یه موقع های هم بدون اینکه بفهمم دستمو گرفتی یا خیری بهم رسوندی و خیلی موقع ها جونمو نجات دادی ،هیچوقت هم منتظر تشکرم نبودی!!!

وقتی دلم از همه عالم حتی خودت گرفته بودو چشمامو بسته بودمو هر اراجیفی که به زبونم میامد به تو و همه عالم می گفتم ولی تو چه مهربانانه شنونده خوبی بودی و با انکه تمام موجودیتم در کف اختیار و اراده تو بود، بزگوارانه آررامشم بخشیدی!!!

با آنکه هزاران بار قولهایم را زیر پا گذاشتمو عهدهامو فراموش کردم و با بی شرمی در خونتو زدم،بازم رو ازم نگرفتی و صمیمانه تر در آغوشم کشیدی و خم به ابرهات نیاوردی!!!

خدایا فقط می خوام با زبون الکنم بگم واقعا دوستت دارم و داشتم و همه امیدم فقط تویی پس منو به بزرگوایت ببخش و بگذار افتخار دوستی با تو تا گور با من بماند. 

مجهولات تقدسی

خدایا! چطور با این همه سوالاتی که تو ذهنمه، با مقدساتی که از کودکی در گوشم خوندن کنار بیام و حتما هم باید بعد از تامل و تفکر زیاد، به اون نتیجه ای که گفته شده برسیم چون انگ ارتداد و مجازات وحشیانه و دور از تمدن نوین، مستوجب ما خواهد بود.

خدایا! چطور من مثل اطرافیانم خودمو به همین دلایل درون دینی راضی کنم و دم نزنم. در حالی که به غیر از وجود خودت و خودم همه  چیزرو با یه علامت سوال بزرگ می بینم.

خدایا! چطور کسایی که کوچکترین شناخت و ارتباطی با تو ندارن،با رعایت اصول محصوله علمی و بشری به دروازه های سعادت و تمدن فائق آمدنو ما مکتبی ها مثل پا در باطلاق گیر افتاده ها، فقط دست آوردهای دیگران و منسوب به دین خودمون کنیم و هی درجا بزنیم و تمام قدرت و قوامونو صرف آگاه همراه کردن سایر انسانها کنیم، که این آفت همه متعصبیون به مرام خاصی می باشه.

خدایا! تا کی بشریت بجای اینکه با بهره گیری از آموزه های ادیان که از فروعات هستند، روشهای کنار آمدن با دیگران و مخالفان، و احترام به حقوق آنها سعی در اصلاح امور خودشان کنند و منتظر منجی اسب سوار افسانه ای نباشند.

خدایا! کاش از ازل دین وسیله قدرتمندان و حاکمان و سیاستمداران نمی شد، و آدمیان اینقدر با احکامهای ادیان مختلف مورد چپاول و غارت مادی و معنوی قرار نمی گرفتند و مرشدان هم تقدس زایی های مختلف برای رفتارهای سودجویانه یا معمولی خودشان نمی کردن.

خدایا! کاش ما خدا را به اندازه ادیان، کوچک ومحدود نمی کردیم و به جای آنکه ما متعلق و رهرو احکام ادیان باشیم ،خدا را منسوب به دینی نمی کردیم و برای او برنامه تعریف و مشخص نمی نمودیم.

کلاس درس

بچه که بودم همش دوست داشتم زنگ به صدا در بیاد و بدوم به سمت خونه و بازی گوشی کنم. اما تو دانشگاه که بودم جو دانشگاه و خیلی دوست داشتم ولی از سر کلاس نشستن عاجز بودمو یه جورایی درس و دانشگاه رو شوخی گرفته بودم. ولی حالا بعد از حدود 15سال بعد از کش و قوس زندگی و تجربه های بالا و پایین اون ،فضای دانشگاه برام طور دیگری شده هر چند کلاسهای آموزشی فراوانی و تو این مدت سپری کردم ولی این کلاسها یه جور دیگریه، به نظرم حالا می دونم برای چی باید درس بخونم ولی مشغله ها سر راهمه در حالی که سابقا مشغله نداشتیم ولی هدف درست وحسابی در نظرمون نبود وخودمونو الکی تو درد سرهای بچه گانه می انداختیمو فقط به گذرون اون مقطع می اندیشیدیم.

حیف شد عمری که به بی تجربگی صرف شد و توانایی هایی که با جهل به هدر رفت و قوه یادگیری و استعدادی که غبار زنگار زندگی تار و نا مفهومش کرده. خدا کنه که بعدا حسرت این موقع ها رو نخورم

امروز فردایست که دیروز نگرانش بودیم!

خدارو شکر می کنم ،چون وقتی به گذشته نظری می اندازم می بینم، اونی شدم که همش تصور می کردم و دوست داشتم باشم،ولی از خودم گلگی می کنم که چرا اینقدر محدود و سطحی نگر و احساسی از دنیا طلب کردم.  در حالی که روزگار حداقل برای تصوراتم از من هزینه نمی گرفت ولی من خسیسانه آرزو کردم.

از شما  می خوام قدر خودتونو بدنین و بدونین قطعا فردا اونی می شید که امروز تصور می کنید، پس اول با دقت فکر کن به چقدر و چی راضی می شوید، بعد آینده را با تصورتان بسازید.

یار شبانه

شب را دوستر دارم چون برای تنهای هام لازم نیست دنبال دلیل باشم،و کسی با ما نیست که از با تو بودن و رابطه قشنگ و صمیمی من و تو، شکوه وحسودی کنه.

شب رو دوستر دارم چون تو نزدیکتری و به خاطر سیاهی شب لازم نیست از من حجاب بگیری و من نیز هرازگاهی شیطنت می کنم و تو را که خیلی نزدیکم شدی تا در گوشم نجوا کنی،زیر چشمی خواهم دید.

شب را دوستر دارم که مشغله ها کمتر سد راه ماست و در فراخنای سیاهی شب شاید در آغوش کشیدن و بوسیدنت میسرتر باشد.

شب را دوستر دارم چون سیاهیش دیدها را کور کرده و نیازی به ریاو تزویر نیست.

شب را دوستر دارم چون که صدای قلب خودم را وقتی سر بر بالش می گذارم، می شنوم و یادم می افتد که در درونم موتوری کار می کند که انرژیش عنایت توست.

شب را دوستر دارم چراکه از ملاحظات روز و روزمرگی خبری نیست و هر آنچه بخواهی در اوج تنهایی و تاریکی،می توانی انجام دهی بی آنکه از خلقی بترسی.

شب را بیشتر دوست دارم چرا که یا من سری به تو می زنم یا تو سری به دل تپنده و تنهایم می زنی.

شب را دوستر دارم چون برای مدتی هم که شده کینه ها، دشمنی ها، ناراحتی ها ،غصه ها و مصایب به باد فراموشی سپرده می شه.

و شب را بی نهایت برای بی نهایت نعمت و ویژگی شبانه دوستر دارم و کاش روزگار ما نیز سیاوش بود.


برای آنچه که هستم دوستم بدار

بعضی ها تو زندگیشون با اینکه ظاهرا موفقند، ولی خودشون احساس تهی بودن و بی خود بودن می کنن و به نظرشون اصلا برای خودشون زندگی نمی کنن. و همه زندگیشون یا در خدمت دیگرانند و یا مال دیگران، و به نوعی مجبور به انجام کاری هستند که از انجام اون لذت نمی برند. و بر عکس بعضی ها اصلا کسی نمی دونه که چقدر در آرامشند و خوشحال و خوشبختند و اون شخص به خاطر آنکه برای خود می زیسته، از خودش و دنیای پیرامونی راضیه.

به نظرم باید به کسایی که دوستشون داریم، فضا بدیم که رشد کنه و قد بکشه، تا بجای اینکه مثل نیلوفر عاشقانه آنچنان اونو در بغل بگیریم و موجب پژمردهگی و مانع رشدش بشیم. یه وقتهایی ما آدمها نیاز به دوست داریم گهگاه نیاز به پشتیبان یه وقتهایی، هم صحبت و گاهی هم نیازمند تنهایی و یا فضای بی تو بودن!

من انسان موفقی نیستم چون نه الگوی دیگرانم نه خودم، به  خودم افتخار می کنم ولی از خویشتن متنفرهم نیستم، و خودم را دوست دارم. پس نه دوست دارم بزرگتر از آنچه هستم دیده شوم و نه تحقیرم بشم برای آنچه هستم.

می خواهم خودم تجربه کنم

خیلی ها رو کرسی آدم عاقله نشسته و هی ادای متفکرا رو در می آورن و با نگاه عاقل اندر سفی حق هیچگونه اشتباه رو به ما نمی دن و فقط بلدن نصیحت کنن. دوست دارم تو اون لحظه بهشون نهیب زده ،بگم کمی شنونه خوب باش بجای معلم بودن و بزار من هم تجربه بکنم اون درکاتی رو که تو می گی، شاید برای ما وکاممون خوش بیافته.یا شاید من بعد از تحقیق نظری متفاوت از تو داشته باشم،پس ازت می خوام مرا و نظراتم را به رسمیت بشمار حتی اگر با آنها مخالفی !

دنیای عاری از جنگ

چرا تو اغلب مکاتب و جوامع بشری اینقدر برای جنگهاشون افتخار می شمرن و پاسداشتهای فراوان براش می گیرن. اصلا چرا اینقدر جنگ و دعوا بین ممالک و داخل ممالک زیاده و با آنکه خالق آدمی جانها را با نهایت ذوق آفرید ،ولی مردم بسیاری با نام و حکم اون جانها را می ستانند.با اینکه خدا کانون انسان را در دلش قرار داد، که مقر و مرکز محبت است ولی خلق از ازل در گیر جنگ و دعوا بود.ولی چیزی که مشخصه گذر تاریخ از خشونت آدمی کاسته و من آرزو می کنم، ببینیم روزی را که بین هیچ دو نفری و هیچ مکتب و اجتماعی خصومت حاکم نشه و دنیا فقط وفقط سرشار از خوبی و محبت و عشق و صفا بشه.

من کانون دنیای خویشم

بعضی ها رو تو اوج تصور می کردم و تحسین منو بر می انگیختن، ولی گذر زمان ورقها رو برگردوند و من اونو ،طور دیگر دیدم. و حتی اصلا دیگه نمی خواستم تصوری ازش داشته باشم.به نظرم میاد شاید اونهم منو اونوقت تو اوج می دید.چقدر ما در مورد هم اشتباه فکر می کنیم. 

بعضی وقتها هم بر عکس فکر می کنیم که،فلانی در مورد ما یا فلان کار ما چه فکر می کنه بعد می فهمیم اون اصلا به ما فکر نمی کنه و ما همش در فکر کسی بودیم که اون اصلا مارو نمی دید.

بهتر بجای اینکه دیگران و زیاد و پر رنگ ببینیم ،یا دوست داشته باشیم زیاد و پر رنگ دیده شویم، خو دمون خودمونو پر رنگ ببینیم. 

ماه مهر یا ماه بی مهری

اول روزهای بعضی ها، آخر روزهای بعضی های دیگر است. و اول راه بعضی ها هم آخر راه بعضی های دیگر است.روزی که پدرم در بیمارستان داشت آخرین نفسهای عمرشو می کشید و ما در اطاق انتظار بودیم، بغل دستم مردی بود که منتظر فارغ شدن همسرش بودو سر شار از شادی !

حالا که بیش از پنج ساله جاشو خالی می بینم ،به این فکر می کنم که اون بچه الان بیش از پنج سال سن داره.

از مرگ بعضی ها بعضی های دیگه فرصت حیات پیدا می کنن و بعضی موقع با مرگ یک نفر چند نفر به زندگی بر می گردنو یا متولد می شن و خیلی ها هم به نون و نوایی می رسن.

اول مهرماه این فکر و در من زنده می کنه که ماه شروع یادگیری خیلی ها ماه خاموشی شمع خیلی های دیگه هست که عاشقانه دوست داشتن بیاموزن و روز اول درسشون روز آخر عمرشون شد.شاید از خدا خواسته بود که حتی اگه شده یه روز دیگه به کلاس برگرده. جایتان در قلبمان خالی است بببخشید که جا تنگ و یار بسیاره.