دنیای زیبا

وقتی خوب نگاه می کنم دنیا رو متفاوت از گذشته می بینم. چقدر دور و اطرافمون آدمهای با صفا و مهربون و منحصر به فرد و با ارزش وجود دارند که دنیای مارو زیبا و زیباتر می کنند. و اینقدر دست یافتنی اند که یادمون می ره اونها رو ببینیم و خوبی و پشتیبانیشون برامون عادی می شه، و مشکلات کوچک و روزمرگی ما رو از وجود این عزیزان غافل می کنه. کسائی مثل مادر،پدر، همسر، فرزند،برادر،خواهر، نزدیکان و اقوام نسبی و سببی، دوستان با مرام،همکارارن با عشق و وفا،همسایه های خوب و هموطنان خون گرم و.....که دنیا زیبای مارو خلق کردن و همشون یه سرمایه ای هستند که وقتی بهشون نیاز داریم، دستاشونو پشتمون احساس می کنیم.

خیلی متاسفم برای کسائی که این نعمات را ندارند یا ناقص دارند، ولی دامنه عشق ورزیدن به دیگران می شه خیلی  خیلی وسیع بشه و همه انسانهای دنیای خاکی رو توش جا بده. حالا که اینطور می نگرم دنیا رو خیلی زیبا و دوست داشتنی مبینم.

یا فاطمه(س)

همیشه یه سوالی تو ذهنم بود که مگه خانم فاطمه زهرا چه کرد که سیده زنان عالم و بهش نسبت می دن مگه کجای تاریخ و عوض کرد یا چه تاثیری بر جریده عالم گذاشت و زنانی که نقش مهم در تاریخ سازی و علم داشتن کم نیست و ارجحیت ایشان نسبت به سایرین چه بود. ولی حالا که مداقه بیشتری کردم فکر میکنم ذهنم را در مسیر اشتباهی هدایت می کردم و خانم فاطمه با عمر کم تاثیر و سهم شگرفی در عالم و آینده بشریت داره و منجیان عالم و حبل الله از نسل و ذریه ایشان بودند که قطعا عظمت و پاکی ایشان در شخصیت سازی فرزندان بسیار موثر بوده است. ایشان دختر نبی خدا، همسر ولی خدا،مادر اوصیای خدا بودند که هر کدام به خودی خود افتخاری شگرف برای ایشان به حساب می آید.پس ایشان به واسطه راه حقیقتی که یافته و برگزیده در چند سال کوتاه خورشیدی، فرزندانی از این خاندان پرورش و متولد شده که مقد است عالم وعالمیان را اصلاح کند. با اینکه نمی شود نقش برجسته سایر زنان خود ساخته رو در طول تاریخ مخدوش کرد ولی قدر یقین منزلت و نقش والای سیده نساء العالمین مناسب و در شان این بانوی مکرمه است.

السلام علیک یا فاطمه الزهرا یا بنت النبوه

نامه ای برای خدا

                                                                

همیشه تو همه مسائل و مشکلات خودمو تنها می دیدم و دور و وری هام که دوستم داشتن و می خواستن کمکم کنند ، چندان کاری از دستشون بر نمیامد. اما حالا دوست دارم پا و شریک همه رابطه های مشترکم با دیگران، خدا باشه.وقتی می بینم خدائی را می شناسم که چه حواست بهش باشه چه در اوج غفلت باشی ،با کمال محبت همه نیاز های فیزیکی و روحانیمون رو برآورده می کنه ، احساس ناسپاسی بهم دست می ده که با اینکه اون خدائی که اگه بعداز عدم حضور طولانی و وقت بی کسی و تنهائی هم در خونشو می زنیم، نمی گه تا حالا کجا بودی؟ و چرا دیر آمدی ؟و حالا که محتاج شدی آمدی! یا با نگاه یا رفتارش آدمو شرمنده خودش کنه. در حالی که هر چقدر غفلت و گناهانم بیشتر شد و برگشتم درگاهش، اونو مشتاقتر به خودم یافتم و طوری رفتار کرد مثل اینکه اون مقصر جدائیمون بود. اینقدر کرامت خرج می کنه که ما آدمای جسور و گستاخ ونمک نشناس برای اینکه بازم ازخدائی که همه چیز ما از اوست کمک و بهره ببریم، هزارتا شرط و شروط  هم برایش می تراشیم و منت هم سرش می زاریم که بندش شدیم. 

وای خدای یا چقدر ستار و گناه پوش و رئوفی که تا می بینی دلم احساس بی کسی می کنه سریع پیام آشتی و درخواست دوستی برام می فرستی تا نکنه غرورم مانع از آمدن به درگاه و آستانت بشه یا بازم به اشتباه در خونه کسی دیگر برم و دستم رو به سوی محتاجان دیگر عالم دراز کنم.

خدا یا کاش می شد پاک کنی برداشت تا قلمهائی که به نابجا نوشته شده رو پاک کرد یا تو اینقدر خوب نبودی و مجازاتی برای نامردای مثل من تعیین می کردی تا رومون بشه بیایم پیشت و ازت معذرت بخواهیم.

خدایا چرا اینقدر مشتاق به برگشت ما هستی ،مگه قرار نیست من به واسطه غفلتم بسوزم پس تو  چرا اینقدر مرا می خواندی و مرا به سوی خودت می کشانی؟ آخه مهربانیت تا جائی می رسه که عبد خطا کاری چون من به خبط طوری رفتار می کند مثل اینکه خودش خدای توست.

خدایا سر در نمی آورم چرا اینقدر به گنه کاران و مخلوقان نزدیکی، تو دنیائی که بندگان معمولی به حسب ظاهر رئیس اینقدر دورند و دست نیافتنی.

طوری بامن عاصی رفتار کردی که جسورانه وقتی ازت فاصله می گرفتم می دانستم هر گاه برگردم قبولم می کنی و گناهانم را به رویم نمی آوری. منم با بی شرمی، واضحترین صفاتت را به باد سوال و تشکیک کشاندم، و با بی ادبی تو را نادیده گرفتم در حالی که تو ذره ای مرا به حال خودم وا ننهادی. که اگر تو مثل من بودی! چیزی ازمن و دنیای من نمانده بود. پس تو را شکر می کنم و بازم به تو فخر می فروشم. ولی این بار نه به واسطه حقاراتها و جهالتهای خودم، بلکه به واسطه اینکه من خدائی چون تو دارم ولی تو نه.

خدایا درسته که تو بی انتظار ترین دوست و یار و رفیقمی! ولی می ترسم باز، روزمرگی و استدلالات به ظاهر روشنفکرانه و گناه و معاصی و غفلت مرا از تو دور سازد و من به هلاکت روم، پس حالا همه امیدم به توست، که دیگر به هیچ کس وچیزی حتی خودم اجازه ندهی تا تو را از من بگیرد.

یا غیاث المستغیثین استمددنا بعنایته 

القائات

زندگیم روند sin داره همش بعد از کش و قوسهای فراوون می رسم سر جای اولم ولی زمانو باختم و اندوخته هامو دانشم بیشتر نمی شه.ناراحت نیستم که قبول کنم اشتباه می کردم و عذر خواهی کنم ولی می ترسم نکنه قرار تا آخر فرصت هام اشتباه کنم و نفهمیده و دست خالی برم.اکثر مردم ذهنشون رو به چالش نمی ندازن و به آنچه در خوردشون رفته اعتماد می کنن و برخی هم وقتی با چالش ها و سوالات مواجهه می شن یه جور باهاش کنار می آن و یا اصلا از اون اعتقاد دست بر می دارن و بعضی ها هم نه جرات دست برداری از عقاید را دارن نه معتقد واقعی حساب می شن. میترسم معتقد به اعتقادات دیگران باشم که به من القا کردن و من عمری فکر می کردم حق جویم و دنبال حقیقت در حالی که زیر لوای کسای دیگه بودم و هیچ از خودم نداشتم و بازم بازی خورده باشم.

حقایق واقعی

هر چه فکر می کنم نمی تونم بفهمم کدام اندیشه و اعتقاد که دارم حقیقته و کدامشون خرافه و ساخت و پرداخته ذهن بشریته. نمی دونم چرا اینقدر درک حقایق و با مشقت همراه ساختی و اعتقادات حقیقی رو با واقعیات به گونه ای عجین نکردی و این همه آدم حقجو رو در طول تاریخ سر در گم کردی واین موجب شده تا هر مکتب و اندیشه ای پر شده از خرافه و اندیشه و اعتقادهای غیر واقعی. تنها افکاری که در طول زندگیم در همه حال ثابت یافتم وجود خدائی مهربان و خالقی یکتا و قادر که در همه حال  یاری رسان و انیس ماست. خدایا نه می توانم و نه می خواهم به ذات اقدس تو شک و شبهه ای وارد بسازمچرا که تو در همه حال آرامش بخش دل مائی.