باز آمدم

تا زیر پاهام محکم شد و شرایط بهبود یافت،یادم رفت چه حالی داشتم و چه عهدی با خودمو خدایم بسته بودم.وقتهائی که تو سونامی حوادث گیر افتاده بودمو دست و پای بی حاصل می زدم، بدون اینکه ربطی به ما و تلاش ما داشته باشه دست ما رو گرفتی و رهاندیمون. و اضطراب و دلشورگی و نیازهامون رو به آرامش و فراغت واجابت مبدل ساختی و کوچکترین منتی هم بر ما نذاشتی!

خدایا تو چه معبود خوبی هستی و من چه عبد نا لایقی!نمی دانم خودم را به بازی گرفتم یا عقلم را به استهزا که با تو اینگونه معامله میکنم.

 و از آن متعجبانه تر اینکه تو کالای و زاد بی ارزش و تهی مرا اینگونه قیمتی می خری!چرا تاجرانه با من به معامله نمی پردازی؟چرا صدها بار بدجنسیم را نادیده می گیری؟به خودت قسم اگر نیست ونابودم کنی هم حق را به تو می دهم.

خدایا اینگونه ساده و راحت از من نگذر، یا فرصتم مده یا مددم ده که باز نگردم که روی باز آمدن ندارم

نظرات 3 + ارسال نظر
گندم سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:09 ب.ظ http://atregandom.blogsky.com

اوووووووووووووووووووم
چیزی به ذهنم نمیرسه جز اینکه خیلی قشنگ با خدا حرف میزنی

فقط وقتایی که باهاش حرف می زنم خود خودمم

سرباز پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:51 ب.ظ http://mylifedays.blogsky.com

منم عهدای زیادی با خدا بستم و وقتی همه چیز مرتب شد یادم رفت...
خدا مهربونه. کسایی که خدا ندارن واقعا به بن بست میرسن...

اونها فکر می کنن خدا ندارن خدا برای با ما بودنش اجازه نمی گیره و همش پشت ماست

گل بارون جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:02 ب.ظ http://wwwgolbarooni.blogsky.com

خدایا!من دلم قرصه!کسی غیرازتو بامن نیست

می شه منم با خدات قاطی کنی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد