تا زیر پاهام محکم شد و شرایط بهبود یافت،یادم رفت چه حالی داشتم و چه عهدی با خودمو خدایم بسته بودم.وقتهائی که تو سونامی حوادث گیر افتاده بودمو دست و پای بی حاصل می زدم، بدون اینکه ربطی به ما و تلاش ما داشته باشه دست ما رو گرفتی و رهاندیمون. و اضطراب و دلشورگی و نیازهامون رو به آرامش و فراغت واجابت مبدل ساختی و کوچکترین منتی هم بر ما نذاشتی!
خدایا تو چه معبود خوبی هستی و من چه عبد نا لایقی!نمی دانم خودم را به بازی گرفتم یا عقلم را به استهزا که با تو اینگونه معامله میکنم.
و از آن متعجبانه تر اینکه تو کالای و زاد بی ارزش و تهی مرا اینگونه قیمتی می خری!چرا تاجرانه با من به معامله نمی پردازی؟چرا صدها بار بدجنسیم را نادیده می گیری؟به خودت قسم اگر نیست ونابودم کنی هم حق را به تو می دهم.
خدایا اینگونه ساده و راحت از من نگذر، یا فرصتم مده یا مددم ده که باز نگردم که روی باز آمدن ندارم
اوووووووووووووووووووم
چیزی به ذهنم نمیرسه جز اینکه خیلی قشنگ با خدا حرف میزنی
فقط وقتایی که باهاش حرف می زنم خود خودمم
منم عهدای زیادی با خدا بستم و وقتی همه چیز مرتب شد یادم رفت...
خدا مهربونه. کسایی که خدا ندارن واقعا به بن بست میرسن...
اونها فکر می کنن خدا ندارن خدا برای با ما بودنش اجازه نمی گیره و همش پشت ماست
خدایا!من دلم قرصه!کسی غیرازتو بامن نیست
می شه منم با خدات قاطی کنی؟