دور دست آسمان، لای ابرها ،ستاره ها ،پشت خورشید و ماه تو دورترین کرانه آسمون رو می نگرم وقتی می خوام باهات حرف بزنمو کمی درد دل کنم به امید اینکه ببینمت و مطمئن بشم که می بینیم. که صدات و خیلی واضح و نزدیک لب گوشم نه نزدیکتر، تو وجودم ، تو دلم می شنوم . یه دفعه به خودم می آم که باید کجا رو بنگرم وقتی بخوام ببینمت، کدامین سو سمت توست؟
اگر در کرانه آسمانهائی چرا اینقدر نزدیکی؟و اگر نزدیکمی و در درونمی ،چطور بی نهایتی و در محدود جمع می شی؟اگر در زمینی چرا ناخداگاه تو را در آسمانها می جویم؟اگر بیرونی چطور در بطن ومتن منی؟
دانستم که همه از توست و تو محیط بر همه عالم! پس چرا با این همه عظمت و جلال و جبروت به حقیری چون من التفات داری و همیشه نزد منی و به اموراتم، شخصا رسیدگی می کنی و جوابهایم را همیشه و در همه حال ،بی واسطه خودت میدهی؟
وای بر خدای بی نهایتی که کمترین نیاز من بی نهایت نیازمند را حتی برای دمی بی جواب نساخت!
تو روزگاری که نیازمندان عالم بر مخلوقان فخر می فروشند چطور تو اینقدر دست یافتنی و نزدیکی که بی آلایش و فارغ از رسم و رسوم با تو به گفتگو می نشینیم!!!!
خدایا تو در آسمان قلب منی و من در قلب آسمان تو، پس عاشقانه دوستت دارم چون قلبهایمان وابسطه به هم است.
خدا در قلب انسان هاست![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
یه شعر خیلی قشنگ در این رابطه بلد بود هر چی فکر میکنم یادم نمیاد
باید حتما یه چیزی بگم حالاخواب نمی دونم چی بگم خاب......