وقتی فکر می کنم آنچه را که ذره ذره جمع کردم را باید یا دفعتا یا تدریجا از دست بدم دنیا و فعالیت و کار و سر کاری می بینم.
خدایا تو مشغول امتحان کردن منی و من مشغول ارزیابی تو و فلسفه های وجودی خودم.
که می ترسم در این همآورد نه تو پیروز شوی نه من!
الهی این چه امتحانی ایست که معلوم نیست احدی از آن با افتخار، موفق بیرون بیاید. مگر ما چند بار باید بزیئیم، که یکبار آن هم بر سر امتحانی که نا خواسته برایمان نهادی و رد شدن در آن راهم موستوجب قهری کردی آنچنان ، به هدر رود؟
خدایا من که تو را درک نکردم تو من را چطور؟
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد.
شاید آدم زیاد نباید به خیلی چیزا فک کنه. فک کردن سخته. خیلی سخت.
یک عمر شبیه ساعت دیواری...
بازیگر این نمایش تکراری
ای کاش خدای من!...شما هم یکبار
از چهره ی خود نقاب را بر داری
به نظرم آدم حق داره با کسی که دوستش داره و بهش نزدیکه درد دل کنه و شاید هم فحشی و مشتی هم نثارش کنه تا خالی شه دوستش هم که اینو می دونه و دوست داره دوستش مشکلاتشو فقط با اون بگه سنگ صبور می شه و دم نمی زنه شاید این احساس نزدیکی بیش از حد ما رو جسور کرده به خدا بپریم؟؟
خدا ممنون که منو در حد ایوب میبینی،اما نکن این کارو من اصلا تحملشو ندارم
ترسم که بانگ براید کی بی خبران راه نه آنست و نه این
در ضمن کاش خدا ما رو یه وخ هم در حد سلیمان یا داوود یا ممممممممم یکی از این پیامبرای پولدار کی بود خو...در خد اینا میدید...
خدا هر وقط بخوا می گیره ولی وقتی بگیره حتما پس میده.
کاش خدا منوببینه.ببینه چه گیجو خسته ام دستمو محکم بگیره بگه که نترس من هستم
اگه خدا ندید یا نشنید چی؟ خوش به حالت که هنوز با خدا دوستی دست مارو هم بگیر