اول روزهای بعضی ها، آخر روزهای بعضی های دیگر است. و اول راه بعضی ها هم آخر راه بعضی های دیگر است.روزی که پدرم در بیمارستان داشت آخرین نفسهای عمرشو می کشید و ما در اطاق انتظار بودیم، بغل دستم مردی بود که منتظر فارغ شدن همسرش بودو سر شار از شادی !
حالا که بیش از پنج ساله جاشو خالی می بینم ،به این فکر می کنم که اون بچه الان بیش از پنج سال سن داره.
از مرگ بعضی ها بعضی های دیگه فرصت حیات پیدا می کنن و بعضی موقع با مرگ یک نفر چند نفر به زندگی بر می گردنو یا متولد می شن و خیلی ها هم به نون و نوایی می رسن.
اول مهرماه این فکر و در من زنده می کنه که ماه شروع یادگیری خیلی ها ماه خاموشی شمع خیلی های دیگه هست که عاشقانه دوست داشتن بیاموزن و روز اول درسشون روز آخر عمرشون شد.شاید از خدا خواسته بود که حتی اگه شده یه روز دیگه به کلاس برگرده. جایتان در قلبمان خالی است بببخشید که جا تنگ و یار بسیاره.
جای همشون خالیه.دلم واسشون تنگه.
محمودم خیلی دوست داشت بره دانشگاه اما فقط قد یه هفته این فرصت بهش داده شد.
بعضی وقتا فکر می کنم شاید یکی از دلایلی که از اون دانشگاه متنفرمو اینقدر بهم سخت میگذره همین باشه قرار بود تا اخر درسون باهم باشیم اما اون......
ما باید مواضب دعاهامون باشیم اون می گفت من آخرش می رم دانشگاه کاش می گفت من اولش می رم دانشگاه. جاش خالیه حسابی
حکمته، قسمته، شانسه، نمیدونم چیه. هر چی که هست زورش از ما بیشتره. خدا کنه جای دیگه شاد باشه...
خدا کند جای دیگری باشه