پاورقی
پاورقی

پاورقی

یادش به خیر

وقتی به گذشته نگاه می کنم و تغییرات رفتاری و خلق خوی خودمو اطرافیانمو مرور می کنم می بینم چیزی وکسی شدیم که نمی خواستیم و قبلنا از تصورش هم شاخ در میاوردیم ولی ذره ذره دیو تصورات قدیممون شدیم شاید این بازیی بود که روزگار و عوامل محیطی یا سیاست زمامدارا ....اینطورمون کرد.

اولاش فکر می کردیم داریم مسیر باکلاس شدنو طی می کنیم نا غافل دیدیم هر چه ثمره گذشته هامنه رو هم از دست دادیم. کاش بر می گشتیم به روزگار قدیم و صفحه صفحه زندگیمونو به همون روش قدیمی ها، سنتی با محبت می نوشتیم.خونه های مملو از جمعیت که همه به کار هم کار داشتن به من چه و زندگی خودشه وهر کی آزاده و استقلال رفتار و کلی حرفهای به ظاهر قشنگ توش نبود.دلم لک زده برای کوچه های تنگ پایین که بوی غذا های اهالی تو هم قاطی می شد . زنا دورهم جمع می شدنو سبزی پاک می کردن . آمار همه محله دست هم بود و همه از مشکل هم با خبر بودن و می دونستن دغدغه همسایشون جیه و چه مشکلی دارنو حتی چی می خورن. وقتی غریبه ای میامد تو محل همه می دونستن و اگر از ته کوچه ای هم ازمون می پرسیدن یه دنیا بیوگرافی براشون رو می کردیم خیلی وقتا وقتی غذای مامانمونو دوست نداشتیم می رفتیم خونه همسایه مهمون می شدیم. صفای طویل نونوایی که همه حرفی و درد دلی توش به گوش می رسید. کجاست روزگاری که قلبا نزدیک بود برادر و برادرزاده پشت هم بودن ایل و طایفه برای هم خونشونو می دادن کجاست شبای یلدا و نوروز و احیاء و محرم دسته جمعی کجاست دید و بازدید های دوره ای کجاست عطر بوی عرق پدر کجاست بی محلی های بزرگترها از روی شرم کجاست شبای قشنگ دور همی افطار کجاست جعبه های بزرگ میوه نه چندان رسمی و تاپی که یه روزه به خاطر شلوغی خونه به ته می رسید کجاست دید و بازدیدهای ساده ایام عید و عیدی های ده و بیست تومنی بزرگای فامیل.کجاست روزگاری که هنوز نوه دایی و خاله و عمه و عمو هم فامیل نزدیک محسوب می شد کجاست وقتایی که شهرستان می رفتیم وقت کم میاوردیمو خونه خیلی ها نمی رسیدیم بریم.خونمون کاروانسرا بود فامیلا بدون غذاب وجدان با هم رفت و آمد می کردن. دغدغه ها رنگ و بوی دیگه داشت سادگی تو روابط موج می زد مردم پیچیده نشده بودن گرفتاری ها مثل هزار راه نبود و مردم برای قطع رابطه دنبال بهونه نبودن .همه از خداشون بود کاری برای هم بکنن و از هم فراری نبودن اینقدر همدیگرو با مسایل چشم و هم چشمی و اختلافات اعتقادی و مذهبی ناراحت نمی کردن و از ناراحتی دیگران واقعا ناراحت بودن با هم می خندیدن و می گریستن نه بهم. خلاصه دلم برای همه چیز گذشته تنگ شده حتی توهین های پدر خدابیامرزم. برای دعواها و کشمکش هامون برای صفای قدیما سادگیشون، مهربونیشون، جمعهاشون،رسماشون....

به نظرم راهو اشتباه اومدیم یا بهتر بگم اشتباه اوردنمون.گولمون زدن و به نزدیکیمون نظر کردن حسودی کردن دسته دسته مون کردن با مشکلات شقه شقه مون کردن .آفت زدن به روابطمون با تجمل گرایی و تمدن گرایی به خدا به بازیمون گرفتن قطعا با برنامه این کارا رو کردن خونه هارو کوچیک کردن اونقدر که یادمون میره پدر و مادر هم توشن. تا حالا شده کسی بگه مشکل بچه ام به خودش مربوطه پس چرا مسئله پدر و مادر و برادر و خوهر و... دیگه مسئله ما نیست؟ چرا جامعه کنترلی محدود شدم به زن و شوهر و بچه ها اونم تا یه سن محدود! چی شد خونه ها هم کوچیک شد هم کم عمق و کم محبت. زن و شوهر کار می کنن که تجملاتشونو گسترش بدن که اونم حتما وبالشون می شه بعضی ها هم هر چه میتونن برای بچه هاشون هزینه می کنن و از محبت و نزدیکی فیزیکی غافل می شن که پیوستگی خانوادشون از بین میره و بچه ها هم بزرگترین لطفی که می تونن در جواب رفتاراشون بکنن تو کهن سالی اونا رو می برن خانه سالمندان خصوصی.یادمون باشه محبت و نزدیکی حلقه گمشدمونه نه پول ثروت و مدرسه خصوصی و خیلی چیزای دیگه که دغدغمون شده بیاید فاصله دلامونو با کم کردن فاصله فیزیکی مون کم کنیم.بیاید به جای مو بایل و تلفن لب تاب به صورت های همدیگه نگاه کنیم و به جای دوستی و هم صحبتی اینتر نتی با هم صحبت کنیم و بهم محبت کنیم. بیایید وقتی پیش همیم این وسایل تجملی الکترونیکی رو از خودمون دور کنیم و بجای بازی با تبلت مون با هم گپ بزنیم کاش اصلا این تجملات و وارد روابطمون نمی کردیم.




نظرات 3 + ارسال نظر
گندم پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 12:19 ب.ظ

اره،راست میگی.
ولی این جریان انقد عمیق شده اگه بر خلاف این باشه تو این دوره باعث تعجبه!
البته باید بگم من شخصا بعضی از ویژگی های مدرنیته رو دوست دارم و باهاشون راحت ترم...

هر چی سن آدم بالا تر میره سنتی تر می شه تجربی می گم

سراب بیابان شنبه 15 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 07:22 ق.ظ

آره وافعا یادش بخیر ؛ چه روزایی بود
دیگه اون روزا نه پیدا می شه نه تکرار
یادش بخیر

باید پیدا بشه باید تکرارش کنیم تا فرصت هست

سرباز شنبه 15 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 10:56 ق.ظ http://mylifedays.blogsky.com

یه چیز دیگه ای هم که خیلی عجیبه اینه که ادما از دست هم خیلی بیشتر ناراحت و دلگبر میشن و همین ، یکی از دلایل دور شدنون از هم میتونه باشه.
بیا از خودمون شذروع کنیم. من هستم...

منم فعلا هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد