پاورقی
پاورقی

پاورقی

حادثه

آیا حادثه ما را می سازد یا ما حادثه سازیم

همیشه می خواستم لگام زندگیمو خودم به دست بگیرمو مرکب زمونه رو به اراده خودم بر مهد زمین به حرکت در آورم.ولی در هر لحظه و حالات روحی و روانی و شرایط ،نوع خاصی از اندیشه، تفکر و اعتقاد بر من مستولی شد و با تغییرشرایط ،من به کلی تغییر کردمو آدم عوضی قبلی خودم شدم که هیچگاه فکر نمی کردم آن شوم. 

چندین مرحله تو زندگیم تغییرات شگرف در بنیان مرسوس افکار و تقدساتم شکل گرفت، و حال هم اینی هستم که بر این سیاهه نقش بسته، و من هنوز نفهمیدم که من بودم  که حادثه ها رو خلق کرده یا این حادثه ها بودند که مرا آفریده اند.

و نفهمیدم که من به سمت تو می آیم یا تو مرا می کشانی، و وقتی دور شدم خودم رفتم یا تو راندیم، ویا آن کردم که لایق ماندن نبودم.

 کاش حادثه ها مرا به نا کجا آبادی ها نمی برد ،و کاش جائی کشیده می شدیم که از آنجا هستیم و لایق آن خلق شدیم. کاش همچون کوه البرز از کوران حوادث دون، می جستیم و همچون پر با وزش رحمتت به آنجائی می رفتیم که تو می خواهی!!!

باز آمدم

تا زیر پاهام محکم شد و شرایط بهبود یافت،یادم رفت چه حالی داشتم و چه عهدی با خودمو خدایم بسته بودم.وقتهائی که تو سونامی حوادث گیر افتاده بودمو دست و پای بی حاصل می زدم، بدون اینکه ربطی به ما و تلاش ما داشته باشه دست ما رو گرفتی و رهاندیمون. و اضطراب و دلشورگی و نیازهامون رو به آرامش و فراغت واجابت مبدل ساختی و کوچکترین منتی هم بر ما نذاشتی!

خدایا تو چه معبود خوبی هستی و من چه عبد نا لایقی!نمی دانم خودم را به بازی گرفتم یا عقلم را به استهزا که با تو اینگونه معامله میکنم.

 و از آن متعجبانه تر اینکه تو کالای و زاد بی ارزش و تهی مرا اینگونه قیمتی می خری!چرا تاجرانه با من به معامله نمی پردازی؟چرا صدها بار بدجنسیم را نادیده می گیری؟به خودت قسم اگر نیست ونابودم کنی هم حق را به تو می دهم.

خدایا اینگونه ساده و راحت از من نگذر، یا فرصتم مده یا مددم ده که باز نگردم که روی باز آمدن ندارم

پدرم یادت بخیر

این روز ها خیلی یادت می کنمو خیلی جاتو خالی می بینم.حیف چقدر زود دیر شد و فرصت با تو بودن به سر آمد. کاش قبلنها خجالت نمی کشیدم و محکم تو بغلم می گرفتمتو سر تا سر صورتت رو می بوسیدمت.

کاش اینقدر فرصتهارو برای ابراز دوستیم به هدر نمی دادمو این مهلت کمو با نا ملایمتها سپری نمی کردم. به بهای نا چیز از ناراحتت نمی کردم. الان که فکر می کنم هیچ چیز ارزش فاصله ها رو نداره نه پول نه جاه نه مقام نه سیاست نه اعتقادات....ولی چه فایده که حالا که دانستم نیستی تا جبران کنم.

حالا صاحب سه فرزندم و وحشت دور باطل وجودمو گرفته و نمی دونم تو به سهم خودت از من گذشتی که برم سراغ خدا؟

کاش تلفنی،همراهی، ایمیلی چتی چیزی بود که باهات فقط قد یه گپ کوتاه درد دل کنم!!

کاش فرصت با شما بودن رو حداقل به این سادگی از دست ندم.

برای شادی روح همه اموات بالاخص پدران صلوات


در آسمان قلبمی

دور دست آسمان، لای ابرها ،ستاره ها ،پشت خورشید و ماه تو دورترین کرانه آسمون رو می نگرم وقتی می خوام باهات حرف بزنمو کمی درد دل کنم به امید اینکه ببینمت و مطمئن بشم که می بینیم. که صدات و خیلی واضح و نزدیک لب گوشم نه نزدیکتر، تو وجودم ، تو دلم می شنوم . یه دفعه به خودم می آم که باید کجا رو بنگرم وقتی بخوام ببینمت، کدامین سو سمت توست؟

اگر در کرانه آسمانهائی چرا اینقدر نزدیکی؟و اگر نزدیکمی و در درونمی ،چطور بی نهایتی و در محدود جمع می شی؟اگر در زمینی چرا ناخداگاه تو را در آسمانها می جویم؟اگر بیرونی چطور در بطن ومتن منی؟

دانستم که همه از توست و تو محیط بر همه عالم! پس چرا با این همه عظمت و جلال و جبروت به حقیری چون من التفات داری و همیشه نزد منی و به اموراتم، شخصا رسیدگی می کنی و جوابهایم را همیشه و در همه حال ،بی واسطه خودت میدهی؟

وای بر خدای بی نهایتی که کمترین نیاز من بی نهایت نیازمند را حتی برای دمی بی جواب نساخت! 

تو روزگاری که نیازمندان عالم بر مخلوقان فخر می فروشند چطور تو اینقدر دست یافتنی و نزدیکی که بی آلایش و فارغ از رسم و رسوم با تو به گفتگو می نشینیم!!!!

خدایا تو در آسمان قلب منی و من در قلب آسمان تو، پس عاشقانه دوستت دارم چون قلبهایمان وابسطه به هم است.

بادبادک

همچون بادبادکی هستم که به خاطر کشش های و جاذبه های دنیا به زمین بسته شده، و تیرکهای میان بادبادک، همان اعتقاداتم هستند که ضامن درهم نپیچیده شدنم و فرو نریختم است. و دنباله ام سمت و پیشه و منزلت اجتماعی من هست که تعادلاتم را حفظ می کنه.

و من منتظرم تا خدای آسمانها، نسیم رحمتش را بر من بنوازد و نوازشم کند، تا رقصان در امواج ملایم و فرح بخش عنایت تو به تلاطم افتم و کرانه آسمانها را بشکافم و فاصله ام تا تو را با اوج گرفتنم کوتاه تر کنم.

آنقدر رشته های دنیائیم را از خود رها می سازم تا شاید در اوج کرامات بتوانم بوسه ای بر رخسار دلربای  نگارم زنم و در کمندش گرفتار آیم.

وقتی دم خدائیت که مرا به آسمانه سوق می دهد در همه وجودم می پیچد و غلغلکم می دهد، نمی دانم شاد و مسرور گردم یا یا از بیم کبر و غرور، سر بر چاه کنم.

نمی دانم آیا هنگامی که تار زمینی ام گسسته شود، اوج می گیرم و آسمانی تر می شوم یا بر زمین سرد می خورم وبر دل خاک فرو می روم؟کاش در بالای ابرها،قصری در انتظارم باشد هر چند در آن دیار ،زیر پاها سست تر از تار موست، اما آموخته ام در همه حال بالاخص مواقع سخت نگاهم به آسمان دوخته باشد. پس باریکی و سستی زیر پایم را نخواهم دید.

خدایا حبل الله هایت کجایندتا با دستگیری آنها از ریسمانهی زمینی فارغ شوم.  

بحران هویت

هرآدمی شخصیت یامرام یا پیشه ای را احراز می کند که یا ارادی است ویا غیر ارادی وقهری،مثل جنسیت وملیت وحرفه ومذهب...که بعضی از این قالبهامورد علاقه وپسند و افتخار،و بعضی هم چندان مورد پسند ورضایت شخص نیست.

طرف صحبت من افرادی هستند که در یک طیف مشخص قرار گرفته، ولیکن اندیشه ها وافکارمتناقض از خود نشان می دهند، و با شعارها وحرفهای به ظاهر زیبا.سنگ مخالفان رابه سینه زده وبه اصطلاح می خواهی از این طرف پشت بام نیافتند از آن طرف سقوط می کنند. مثلا طرفداران حقوق حیواناتی که انسانهارا برای این شعار می کشند ویا آسیب روحی وجسمی به آنها وارد می کنند ویا طرفداران حقوق بشر که جنگ های بسیار و کشت وکشتار و جنایت های بسیار را با آن شعار به راه می اندازند. و یا زنانی که با قبول سیطره ظالمانه و زورگویانه مردان کاسه داغتر از آش شده وبا نادیده گرفتن حقوق خود، رفتار مردان را موجه برشمرده وبرای همجنسان خود حقی برنمی شمرند. و یا ایرانیانی که با شعار آزادی،زیر علم دشمن های این مرز و بوم سینه می زنند.مردانی را می توان یافت که با شعار برابری زن و مرد و احترام به حقوق زنان حرف یا اعتقاداتی را ترویج میدهند که حقوق مردان را ضایع می کند. ویا عملکردی برخلاف مردان بروز میدهند. که این غیر قابل توجیه است. 

سازندگان یا طرفداران فیلم تایتانیک از این جمله محسوب می شوند، که با شعار زیبای تساوی حقوق زن و مرد و به رسمیت شناختن میل وامیال و هویت زنان، خیانتهای آنان را توجیه وقالبی زیبا بر عملکرد نادرست آنها کشیدن، است.و از آن ناراحت کننده تر آن است که ،مردی چنین اندیشه ای را تبلیغ کند.

این پدیده روشنفکری وتجدد نیست، بلکه بی هویتی وبحران هویت برشمرده می شود. و چه بهتر آن که اگر این تناقضات ارادی است، شخص با هجرت و یا تغییر آن شغل و پیشه و مرام، رفتار دوگونه از خود بروز ندهد.و در تناقضات غیر ارادی مثل ملیت وجنسیت...با تدبیر وتدبر بیشتر عمل کند،تا مبادا دچار دوگانگی هویت شود و تصمیم های نابدرستی درزندگی اتخاذ نماید که موجبات تضرردین و دنیا وعقبای خود گردد.